یخ زده

“یخ‌زده (Frozen) پنجاه‌وسومین انیمیشن ساخت استودیو ‌دیزنی، اثری موزیکال ، کمدی و ماجرایی است که به صورت سه‌بعدی تولید شده است. این انیمیشن با هزینه‌ای150میلیون دلاری اش تنها در هفته اول موفق شد به فروش حدود 110 میلیون دلار دست یابد.

این انیمیشن، اقتباسی است از داستان معروف "ملکه برفی" نوشته نویسنده  مشهور و  دانمارکی‌الاصل ادبیات کودک، هانس کریستین اندرسن. جالب است که او داستان را به خاطر علاقه‌ای که به ملکه دانمارک، یعنی مارگارت دوم داشت نوشت و والت‌دیزنی فقید هم در سال1943 می‌خواست با همکاری ساموئل گلدوین این انیمیشن را بسازد . اما با توجه به این‌که در برگردان داستان فیلم و شخصیت‌ها به قالب سینمایی با مشکل مواجه شدند، این اثر هیچ‌گاه توسط وی تولید نشد.

نسخه اصلی داستان شخصیت‌هایی پیچیده با روابطی به مراتبط پیچیده‌تر دارد که ساخت فیلم بر اساس آن را سخت می‌کرد . اما به‌هرحال کار تولید این اثر از سال 2011 آغاز شد و پیتر دل‌وکو به عنوان تهیه‌کننده با همکاری کریس باک و جنیفر لی به عنوان نویسنده و کارگردان انتخاب شدند . باک، انیمیشن‌هایی چون “تارزان” و “فصل موج‌سواریرا در ککارنامه خود داشت و لی هم، فیلم‌نامه‌نویس انیمیشن “رالف خرابکار" بود.

با توجه به این‌که “یخ‌زده  یک انیمیشن موزیکال است، نقش ترانه در آن بسیار به چشم می‌آید . به عقیده قریب به اتفاق منتقدان این اثر بهترین انیمیشن موزیکالی است که پس از رنسانس دیزنی تابه‌حال ساخته شده است. دو ترانه‌نویس معروف (که اتفاقاً زن و شوهر هم هستند) یعنی کریستن آندرسن لوپز (ترانه‌نویس وینی د پو) و رابرت لوپز (برنده جایزه تونی) ترانه‌ها را در اختیار آهنگساز فیلم، یعنی کریس باک (که برای انیمیشن کوتاه مرد کاغذی جایزه اسکار را از آن خود کرده و برای فیلم‌هایی چون خماری و ماپت‌ها هم آهنگسازی نموده است) قرار دادند .

کریستن بل در نقش آنا (پرنسس آرندل)، ایدنیا مِنزل در نقش اِلِسا (ملکه برفی و خواهر آنا)، جاناتان گروف در نقش کریستف (مرد سخت‌کوش کوهستان و صاحب گوزنی به نام اسون)، جاش گد در نقش اولاف (آدم‌برفی بامزه)، سانتینو فونتانا در نقش هانس (پرنسی از کشور همسایه) و . . . صداپیشگی کرده‌اند .

اسامی شخصیت‌های فیلم از نام هانس کریستین اندرسن گرفته شده‌اند . آنا از اندرسن، کریستف از کریستین و هانس از نام کوچک او .

  پیتر دل‌وکو، تهیه‌کننده انیمیشن می‌گوید: “زمان کمی برای برنامه‌ریزی در قسمت انیمیشن در اختیار داشتیم و بیش‌تر تمرکزمان روی داستان بود . چون اقتباس سینمایی از داستان "ملکه برفی" با عنصرهایی که در خودش داشت، بسیار کار زمان‌بری بود، با توجه به این‌که داستان‌های زیادی هم بر اساس داستان اورجینال روایت شده‌اند، با این حال با شناختی که از جان لستر و حساسیت‌های زیادش روی المانهای تصویری داشتم، می‌دانستم که باید تمام تلاش‌مان را بکنیم تا محیطی باورپذیر بسازیم . توجه کنید نمی‌گویم محیطی حقیقی و رئال، بلکه می‌گویم باورپذیر . به همین خاطر هنرمندان بخش انیمیشن برای الهام‌گرفتنبه مناطق مختلفی سفر کردند؛ از هتل یخ در کانادا تا سفر به مناطق کوهستانی نروژ. حتی در بخش موسیقی هم از موسیقی بومی نروژ و سازهای آن‌ها استفاده کرده‌ایم .”

انیماتورهای دیزنی همیشه با مهارت‌ها و توجهی که به جزئیات دارند، سعی می‌کنند گامی رو به جلو در ساخت انیمیشن بردارند. در این فیلم هم توجه به ساخت شخصیت‌ها و چشم‌اندازهای برفی و یخی فیلم بسیار شگفت‌انگیز و تلفیق بسیار ظریف هنر و فناوری را در به تصویرکشیدن هرچه واقع‌بینانه‌تر صحنه‌ها نشان می‌دهد. با یخ و برف در این انیمیشن به‌مثابه یک شخصیت رفتار شده، همان‌طور که روی جزئیات مربوط به شخصیت‌های اصلی مثل آنا و السا کار شده . انیماتورها به طور خستگی‌ناپذیر و تحسین‌شده‌ای کار کرده‌اند تا تصویری که از برف و یخ در فیلم ارائه می‌شود تا حد امکان به واقعیت نزدیک باشد . استفاده بی نظیر و بارز از زوایای تیز و بدون انحنا در کنار شخصیتهایی که هرچند مدل هایی تکراری داشته اند (مدل شاهزاده ها همان دختر کنجکاو و پر انرژی ژولیده با برخی تغییرات جزئی هستند!) اما پر از انحنا و انعطاف در ظاهر و حرکت هستند، در کنار تمامی تکنیک های بکار گرفته شده در این اثر، از یخ زده شاهکاری گرافیکی ساخته است.

در سفر به نقاط برفی، انیماتورها روی برف و یخ بازی و تفریح می‌کردند تا بفهمند که برف در شرایط گوناگون چه رفتارهای مختلفی را نشان می‌دهد و همچنین با مدل زندگی مردم در شرایط برفی آشنا شوند و ببینند چطور روی برف راه می‌روند، کار و زندگی می‌کنند و . . . آن‌ها می‌خواستند همان تعاملی که با یک شخصیت دارند با برف هم داشته باشند و تا حد امکان حقایق زندگی در برف را کشف و در داستان استفاده کنند. حتی لباس‌های پرچین مثل آنا می‌پوشیدند و در برف راه می‌رفتند تا بفهمند که یک شخصیت حقیقی در فضای واقعی پوشیده از برف چطور حرکت می‌کند، چطور با موضوع کنار می‌آید و خستگی حرکت در برف چه تاثیری روی او می‌گذارد و در چنین موقعیت‌هایی چه عکس‌العمل‌هایی نشان می‌دهد. به این ترتیب آن‌ها به تعهد خودشان در رابطه با هنر - صنعتی انیمیشن، وفادار ماندند .

   کریس باک یکی از کارگردانان در مورد بزرگ‌ترین چالش‌هایی که در ساخت این انیمیشن با آن مواجه شده‌ بودند می‌گوید: “به نظرم تمام سکانس‌های مربوط به برف و یخ همراه با آهنگ "بگذار برود" از بزرگ‌ترین چالش‌هایمان بودند. می‌خواستیم تا حد امکان صحنه‌های برفی و یخی فیلم خیلی درست، صحیح و در عین حال دیدنی، جذاب، زیبا و تماشایی به تصویر کشیده شوند. به همین دلیل خیلی تحقیق و مطالعه نمودیم. با کارشناسان مختلفی در حوزه برف و یخ صحبت کردیم و از آن‌ها نظر خواستیم. بغیر از این، از لحاظ تکنیکی نیز ساخت برف طوری که باورپذیر باشد، چالشی پیچیده برای ما بود. اولین فریم برفی‌ای که ساختیم به نظر مانند یک بسته بادام‌زمینی بود که با کاور سفید پوشانده شده اند. این اصلاً رضایت‌بخش نبود و می‌دانستیم یک جای کار اشتباه است. پس به دنبال خلق یک فناوری جدید و ایجاد یک نرم‌افزار خاص رفتیم که سبب شد تا به برنامه های Mattehorn  و Snow Batcher دست یابیم.”

جنیفر لی یکی دیگر ار کارگردانان می‌گوید: “تنها پردازش یک فریم از سکانس قصر یخ چیزی نزدیک به سی ساعت به طول انجامید، با توجه به اینکه هر ثانیه24  فریم است، بنابراین کاری که انجام شد، بسیار بزرگ و پیچیده بود. ما هنرمندان زیادی در بخش نورپردازی و جلوه‌های ویژه داشتیم که روی هر نما کار می‌کردند. به نظرم توجه به بخش بصری از بزرگ‌ترین چالش‌های ما در بخش تولید بود .”

یکی از راه‌هایی که مخاطب با السا ارتباط برقرار کرده و او را درک می‌کند، مربوط به متن ترانه و آهنگ "بگذار برود" می‌شود . این آهنگ توسط ایدنیا منزل برای یک صحنه حساس و کلیدی اجرا شد؛ جایی که قدرت السا در قلمرو پادشاهی ظاهر می‌شود، او از آن می‌گریزد و در نهایت این قدرت را می‌پذیرد. رابرت لوپز (ترانه‌سرا) که سابقه همکاری با دل‌وکو را از انیمیشن “وینی د پو” داشته، می‌گوید: “این کار توسط دل‌وکو به من و همسرم پیشنهاد شد. می‌دانستیم که او در ترانه‌نویسی به چه چیزی علاقه دارد . در حقیقت می‌خواستیم کاری کنیم که هنر سازندگان بیش‌تر به چشم بیاید . تمرکز ما روی داستان دو خواهری بود که در کودکی با هم بازی می‌کردند و ناگهان از هم جدا شده‌اند و دوباره به هم می‌رسند . کار جالب کریس و جنیفر این بود  که اجازه دادند درگیر داستان شویم و در جلسه‌های مختلف نگارش فیلم نامه شرکت کنیم و خودمان را جزئی از اثر بدانیم . انگار قسمتی از روایت داستان برعهده ما گذاشته شده و می‌توانستیم کار را به پیش ببریم. این اولین آهنگی نیست که برای یک فیلم نوشتیم و به فیلم اضافه شد، اما اولین ترانه‌ای ا‌ست که بدون تغییر در داستان باقی ماند، چون بارها داستان تغییر کرد، اما این ترانه نه! تا قبل از آن همه و حتی خود ما فکر می‌کردیم السا یک شخصیت منفی و بد است، در مقابل آنا که خواهری مثبت و نیک است، حتی وقتی ترانه را می‌نوشتیم نمی‌خواستیم دقیقاً مشخص کنیم که او تبهکار نیست، اما این یکی از لحظه‌های مهم فیلم است که بیننده به کمک ترانه درک می‌کند  که السا واقعاً نیروی شریر نیست و نمی‌خواهد باشد .”

جنیفر لی می‌گوید: “این اولین آهنگی بود که روی آن خیلی حساس بودیم و بدو امر با شناختی که از این زوج داشتیم، می‌دانستیم که از پس کار برمی‌آیند. در این آهنگ، السا تغییر کرده بود . کلاً می‌خواستیم ترانه‌ها طوری باشند که نقش مکمل را برای شخصیت‌ها داشته باشند . یعنی متن ترانه‌ها چیزی از شخصیت‌ها را بگوید که مخاطب آن‌ها را بهتر بشناسد و به شخصیت فرم و قالب بدهد . در پنج یا شش صحنه از فیلم نقش موثر ترانه‌ها و آهنگ‌سازی مشخص می‌شود . آن‌ها ما را مطمئن کردند که آهنگ‌ها احساسی موثر در مخاطب ایجاد خواهند کرد که شاید تا مدت‌ها در خاطره‌ها بماند و ماندگار شود .”

لینو دی‌سالوو، سرپرست بخش انیمیشن از جمله کسانی است که همراه گروه همکارش جزو اولین و تاثیرگذارترین کسانی بوده‌اند که به فیلم شکل دادند. آن‌ها با فیلم زندگی کردند . اشتیاق، علاقه و احساسات شدید آن‌ها مثل یک بیماری واگیردار به فیلم و شخصیت‌هایش هم سرایت کرده است. کار آن‌ها این بود که به شخصیت‌ها احساس، هیجان و انرژی ببخشند و شکل و فرم دهند و به شکلی در آن‌ها روح بدمند که گویا واقعاً وجود دارند. دی‌سالوو می‌گوید: “هدف نهایی من و گروه شصت‌نفره انیماتورهای همکارم این بود که وقتی شخصیتی در معرض قضاوت و داوری قرار می‌گیرد، اجرایی قابل قبول و باورپذیر داشته باشد و حرکاتش درست و بی‌عیب و نقص به چشم بیایند . کار انیماتورها دقیقا از زمانی که شخصیت‌ها مشخص می‌شوند آغاز می گردد. آن‌ها باید دقیقاً مشخص کنند که هر شخصیت چه ویژگی‌های دارد، چه داستانی در مورد او وجود دارد، حتی چگونه نفس می‌کشد، مدل قیافه و تغییراتی که در چهره‌اش ظاهر می‌شود چگونه است؟ وقتی حرف می‌زند یا آواز می‌خواند چه تغییراتی در حالت صورت او نمایان می‌شود؟ حتی باید با صداپیشگان در ارتباط و تعامل باشند. حتی برای این که کار به واقعیت نزدیک شود ما یک گوزن شمالی زنده را به استودیو آوردیم تا انیماتورها با حرکات و رفتار او آشنا شوند، مثلا با مدل نشستن‌اش (که در یکی از صحنه‌های فیلم کاملاً مشخص شده که مثل سگ‌ها اول سر خودش را جلو می‌آورد و بعد پاهای عقبی‌اش را می‌کشد).

در طی دو سالی که در مرحله پیش‌تولید بودیم روی تمام این جزئیات کار کردیم . به همه این‌ها رفتن به مناطق برفی و راه‌رفتن با دامن‌های چین‌چینی را هم اضافه کنید . می‌خواستیم بازتاب و شکست نور در مناطق برفی و یخی در فیلم لحاظ شوند. به همین خاطر گروهی متخصص متشکل از نورپردازان و طراحان و هنرمندان بخش تولید به مناطق مختلف فرستاده شدند و به‌دقت روی جزئیات تمرکز کردند. بعد از همه این موارد تست‌های مربوط به متحرک‌سازی آغاز شد. هرکدام از شخصیت‌ها قالب حرکتی و زبان بدن مخصوص به خود را داشتند که روی مدل نهایی آن‌ها که به صورت کامپیوتری کار می شد، تاثیر می‌گذاشت. طرح و اتودهای دوبعدی، نقاشی‌ها، مدل شیت‌ها و درجه‌بندی‌های مختلف هر کار با استفاده از آخرین ابزارهای کامپیوتری به شخصیت‌ها جان می‌بخشیدند .”

  یکی از انیماتورها می‌گوید: “کار من روی شخصیت آنا با توضیحاتی که از کارگردان‌ها گرفته بودم آغاز شد. من از کارگردان‌ها سوال می‌کردم که در هر نما به دنبال چه چیزی هستند. یک دوربین کوچک روی کامپیوترم نصب کرده بودم که از حرکات و عکس‌العمل‌های خودم در بازه‌های مختلف زمانی فیلم می‌گرفت. شخصاً صحنه‌ها را اجرا می‌کردم و هنگام انیمیت به بازی خودم رجوع می‌کردم . البته در کارهای قبلی‌ام هم این کارها را می‌کردم . مثلاً برای انیمنیت سگ در انیمیشن “بولت از سگ خودم استفاده کردم یا از حرکت‌های همسرم برای انیمیشن ژولیده (Tangled) یا از بازی دخترم برای زمان کودکی السا و آنا در انیمیشن یخ‌زده.” وی ادامه می‌دهد: “من به دنبال فیگورها و ژست‌های مختلف هستم . همه‌جا دنبال حرکت‌های متفاوت و مدل‌های گوناگون چهره میگردم و به عکس‌العمل‌ها دقت می‌کنم. برای زمان‌بندی اجرا هم، خودم دست به کار می‌شوم و حرکت‌ها را اجرا می‌کنم. در صحنه‌های مربوط به کلوزآپ به حالت‌های مختلف چشم و ابرو دقت می کنم و با چشم و ابروی خودم حالت‌های مختلف را بازی می‌کنم . حتی روی کوچک‌ترین حرکات لب با جزئیات عمل می کنم. خلاصه هر چیزی که باعث شود احساسی واقع‌تر و باورپذیرتر در بیننده ایجاد کند را لحاظ می‌کنم . با فیگورهای اصلی و اساسی شروع کردم و آن‌ها را کنار هم قرار دادم . این کاری است که به آنBlocking Pass  گفته می‌شود . این عمل را با بیش‌ترین سرعت ممکن در مقابل کارگردانان اجرا می‌کردم تا نظرات آن‌ها را اِعمال کنم .”

کریس باک در مورد شخصیت کمیک اولاف (آدم‌برفی) می‌گوید: “گروه انیمیشن مشخصاً سراغ خصوصیات ظاهری او مانند دست‌های چوبی، بدن سه تکه و . . . رفتند و بعد سر موضوعات مختلف  صحبت کردیم، مثل این‌که او با دست‌های چوبی‌اش چطور سرش را می‌خاراند، یا چطور دست‌ها حرکت می کنند، تکه های بدنش چگونه از هم جدا می شوند یا اصلاً چطور فکر می‌کند؟”

برای گروه انیمیشن، اولاف مثل یک جعبه بزرگ اسباب‌بازی بود. او از سه توپ برفی ساخته‌شده که می‌تواند از هم جدا شوند و از جهات مختلف دوباره به هم بچسبند و او را دوباره بسازند. چشم‌هایش می‌توانند به همه سمتی در اطراف حرکت کنند . بینی او به حالت کشویی داخل و خارج و یا اصلاً ناپدید می‌شود . او با دست‌های چوبی‌اش می‌تواند هر کاری که می‌خواهد انجام دهد. انیماتورها با اولاف کاملاً راحت بودند و هر بلایی می‌خواستند سرش می‌آوردند .

جنیفر لی می‌گوید: “اولاف پتانسیل‌ زیادی داشت که می‌توانستیم با انعطاف زیادی روی آن‌ها کار کنیم .” دی‌سالوو می‌گوید: “طراحی‌های انجام‌ شده روی اولاف به صورت دستی و دو بعدی انجام شدند. یعنی حرکت‌های او با روش‌های معمولی ریگینگ در انیمیشن سه‌بعدی انجام نشده است، بلکه کلیه حرکت‌های او به صورت دوبعدی طراحی شده و بعداً با ابزارهای کامپیوتری به صورت سه‌بعدی درآمدند. به نظرم مهم نیست حرکت‌ها چطور انجام می‌شوند، با مدادرنگی یا با کامپیوت . مهم این است که نتیجه نهایی خوب و بی‌نظیر باشد.”

باک می‌گوید: “تطابق اجرای حرکات شخصیت‌ها با آن‌چه در داستان عنوان شده کار سختی بود . همیشه نظر انیماتورها با آن‌ چه کارگردان می‌خواهد جور درنمی‌آید. دی‌سالو به عنوان سرپرست بخش انیمیشن مسئول رسیدگی به این مسائل بود. گاهی انتخاب‌ها بسیار سخت می‌شدند و با گزینه‌های مشکلی روبه‌رو می‌شدیم. ممکن بود یک صحنه به نظر خیلی خوب می‌آمد، اما حق مطلب را ادا نکرده بود. یا حتی گاهی از لحاظ انیمیشنی کار خیلی تمیز و بی‌نقص بود، اما برای صحنه مورد نظر به اندازه کافی جالب و چشم‌گیر به نظر نمی‌رسید و نتوانسته بود لحظه خنده‌دار و بامزه‌ای را ایجاد کند. هدایت چنین موقعیت‌هایی را به دی‌سالوو سپرده بودیم .”

 دی‌سالوو می‌گوید: “وقتی با هنرمندان بااستعداد کار می‌کنید، رهبری و هدایت گروهی ،یعنی این‌که شما اختیارات منحصربه‌فردی دارید که می‌شود از طریق آن کوچک‌ترین جزئیات را در کار اعمال کرد و کار درست را انجام داد . از ژولیده که با گلن کین (انیماتور مشهور) کار می‌کردم، چیزهای آموزنده زیادی را آموختم. شیوه کار او یک فرآیند تکراری از متحرک‌سازی تا گزارش‌های روزانه تا یادداشت‌برداری و بعد ایجاد تغییرات بود . به این صورت، اجرا به شخصیت القا می‌شد و بهترین کارایی به دست می‌آمد . دقیقاً همان کاری را در “یخ‌زده” کردم که کین با ما در ژولیده کرده بود؛ ایجاد سوال‌های مختلف هنگام اجرای کار . او مدام سوال می‌کرد آیا این کار درست و معتبر است؟ آیا واقعی است؟ خریدنی است؟ دادن تذکرهای روزانه هنگام دیدن صحنه‌های گرفته‌شده شیوه اصلی کار او بود . بارها اتفاق افتاده بود که صحنه‌های خیلی خوب و عالی را گرفته بودیم، اما او می‌پرسید به نظرت به اندازه کافی واقعی و طبیعی هست؟ آیا نمی‌توانستی ژست‌ها و پزهای دیگری هم داشته باشی؟ در حال حاضر برای من این اهمیت دارد که ببینم بهترین کاری که می‌توان انجام داد چیست؟ نه این‌که نهایتاً در پنج یا شش صحنه چیز خوبی داشته باشیم . اگر این‌طور پیش برویم، کل فیلم خوب می‌شود . دائماً به کریس و جنیفر می‌گفتم نقطه برجسته زندگی حرفه‌ای من همین است . با داشته‌هایی که از گلن کین داشتم، کار را شروع کردم. وقتی ابدینا منزل (صداپیشه السا) آمد، ما فقط دو سکانس را به عنوان نمونه به او نشان دادیم. او با تعجب و در نهایت تحسین و تعریف گفت: "می‌شود بگویید این‌جا چکار می‌کنید؟ شخصیت‌های شما طوری بازی می‌کنند که حتی از بهترین بازیگران هم چنین اجرایی (نقش آفرینی)دور از انتظار است" و بیش‌تر منظورش روی کاری بود که روی حالت ابروها، چین پیشانی، پلک‌زدن، حرکات چشم‌ها، ضربان قلب و تنفس و حرکت‌های ظریف لب‌ها انجام داده بودیم.”

باک در خصوص این‌که آنا و السا با سایر پرنسس‌های دیزنی متفاوتند، می‌گوید: “هرگز به این فیلم مانند یک فیلم پرنسسی مثل سایر کارهای دیزنی چون سیندرلا نگاه نکردم. هرچند آنا و السا دوازدهمین و سیزدهمین پرنسس‌های دیزنی هستند، اما آن‌ها به نظر من فقط دو شخصیت مونث هستند. دو خانم که مثل همه افراد برخی نقطه ‌ضعف‌ها و ایرادات را دارند، می‌توانند به‌ موقع بامزه یا جدی باشند. این‌طور نیست که چون شاهزاده‌ اند زندگی تجملی و یکنواختی دارند . هرگز در آن‌ها رفتاری قرار ندادم که چنین حسی را ایجاد کند.” لی هم می‌گوید: “دیزنی از ما نخواسته بود که یک فیلم سلطنتی بسازیم . آنا تحت فشار است و هردوی آن‌ها مسئولیتی دارند و گاهی به نظر شخصیت‌هایی متزلزل به نظر می‌رسند .”

لی در خصوص حضور به عنوان زن کارگردان در تاریخ دیزنی می‌گوید: “در انیمیشن رالف خرابکار نیمی از گروه سازنده را خانم‌ها تشکیل داده بودند . برای من خیلی باعث افتخار است که در یکی از پروژه‌های دیزنی به عنوان کارگردان حضور داشته‌ام و به نظرم در آینده زنان بیش‌تری وارد کار انیمیشن خواهند شد، همان‌طور که همیشه بوده‌اند و هنوز هم هستند . به آینده امیدوارم” .

 باک می‌گوید: “جنیفر مثل یک نیروگاه است . او فوق‌العاده عمل می‌کند . کار نگارش را از شش صبح شروع می‌کرد، با این‌که من تازه از ساعت دوازده کارم را آغاز می‌کردم . او همیشه صبح خیلی زود سر کار حاضر می‌شد و همیشه آماده بود . بدیهی است که زن یا مرد بودن هیچ برتری نسبت به هم ندارند، فقط باعث ایجاد دیدگاه‌ها و شخصیت‌های مختلف در زندگی می‌شود که به نظرم کنار هم قرارگرفتن ما دو نفر در این فیلم خیلی کمک‌کننده بود” .

 در طول يك دهه گذشته استوديو انيميشن سازي والت ديزني از بحران هويت رنج برده است . مدتها قبل مخاطبان علاقه خود را به رگ و ريشه اين كمپاني كه انيميشن هاي دو بعدی کلاسیک هستند، از دست دادند. به اين ترتيب، رنسانس ديزني كه با فيلم “پري دريايي كوچك” آغاز شده و در بزرگترين فيلمهاي پرفروش آن ادامه يافته بود، از تب و تاب افتاد . اين انيميشن هنوز هم بي همتا بود اما مديريت افرادي مثل مايكل آيزنر و يك گروه شكست خورده احساس كردند كمپاني بيشتر از اينكه بخواهد به آنها توجه داشته باشد، به پيكسار اهميت مي دهد و به همين دليل با ياسي كه داشتند، كمپاني را به سوي آثاری كه جلوه اي نداشتند، هدايت كردند. از طرفي مخاطبان هم بيشتر به تكنولوژي سه بعدي و انيميشن هاي كامپيوتري كه عموماً از سوي كمپاني دريم و پیکسار ارائه مي شد، توجه نشان مي دادند و در عين حال درباره تولیدات ديزني و اينكه چه مي توانست باشد، پرس و جو مي كردند، اما به هر حال “يخ زده” همه اين مشكلات را حل كرد .

  در طول چند سال گذشته انيميشن سازي در ديزني تغيير كرده است . اين تغيير با “شاهزاده خانم و قورباغه” شروع شد و با “ژولیده” ادامه يافت . در اين تغييرات ديزني سعي كرد دوباره روي افسانه هاي كلاسيك پريان و همچنين سال هاي طلايي انيميشن ديزني تمركز كند . در چنين زماني بود كه “شاهزاده خانم و قورباغه” كه فيلمي جادويي بود، ساخته شد، اما مخاطبان در برابر سبك قديمي انيميشن آن مقاومت كردند . پس از آن “ژولیده” تلاش كرد تا كمي از اين فضا خارج شود كه تا حدودي هم موفق شد، اما آهنگ هاي از ياد بردني آن باعث شد فيلم خيلي موفق نشود . كمپاني در “يخ زده” از درس هايي كه از “شاهزاده خانم و قورباغه” و “ژولیده” گرفته بود، استفاده كرد تا حس انيميشن هاي كلاسيك ديزني را يكبار ديگر به مخاطبان و طرفداران خود هديه كند . اگر كسي مدعي شود اين فيلم در واقع دنباله اي بر “ديو و دلبر” است، چندان پر بيراه نگفته است .

“يخ زده” همانطور که قبلا اشاره کردیم اقتباسي دور از داستان “ملكه برفي” است . اين داستان به سختي مي تواند آنچه را كه ميراث والت ديزني پس از جنگ جهاني دوم است، حفظ كند و دوباره همان انرژي را به مخاطب بدهد . در “يخ زده” با آنا (كريستين بل) و السا (ايدينا منزل) كه اعضاي خانواده سلطنتي هستند، آشنا مي شويم . زماني كه آنها كودك هستند، متوجه قدرت منحصر به فرد السا در خلق يخ و برف مي شويم . اين قدرت و توانايي خدادادي اوست. او بعد از اينكه در طی حادثه اي به خواهرش صدمه مي زند، تصميم مي گيرد ديگر از اين قدرتش استفاده نكند و تمام تلاش خود را (بويژه بعد از مرگ تراژيك پدر و مادرش) فقط صرف محافظت از خواهرش می كند .

داستان فيلم با شور و حرارت از جايي شروع مي‌شود كه مراسم تاجگذاري السا است و قلمرو پادشاهي آنها در اوج و شكوه قرار دارد . در اين زمان است كه آنا با هانس (سانتينو فونتانا) كه شاهزاده اي خوش قد و بالا از يكي از كشورهاي همسايه است، آشنا مي‌شود . دوك رسلتون (آلن تودايك) هم از ديگر افرادي است كه در اين مجلس حضور دارد، اما در همين مراسم است كه ناگهان السا بدون اينكه بخواهد، خيلي ناخودآگاه پرده از راز توانایی ویژه اش برمی دارد و کل قلمرو پادشاهی را در سرمایی زمستانی فرو می برد . پس از این اتفاق نوبت آنا است که به سراغ کریستف (جاناتان گروف) که مرد خشنی در کوهستان است، برود و از او بخواهد کمک کند تا خواهرش به سرمای زمستانی پادشاهی پایان دهد . به طور خلاصه اینکه اگر قلب السا که یخ زده است، دوباره گرم شود، بهار و گرما هم به پادشاهی آنها باز خواهد گشت و این کار حتی ساده تر از آنچه که باعث شده بود همه جا در برف و یخ فرو برود، انجام خواهد شد .

  یکی از قابل توجه ترین جنبه های “یخ زده”، این است که السا آدم بد قصه نیست، هر چند که باعث یخ زدگی همه چیز شده باشد . او تفاوت هایی جزئی با آدم بدها دارد . او جادوگری است که بدون اینکه بخواهد باعث ایجاد سرما و یخ و برف می شود . درست مثل جادوگر غرب که دکتر فریز در فیلم بتمن و رابین با او ملاقات کرد . اما بین این دو تفاوت هایی هست . بزرگترین آواز فیلم نیز با عنوان “بگذار برود” اختصاص به السا دارد که همین آهنگ هم متضمن هیچ نوع بدخواهی نیست و فقط از قدرت می گوید . السا بابت قدرتی که دارد، جسور شده است و با دنیای یخ و برفی که می سازد، به راحتی کنار می آید . و اصلاً به نظر می رسد آن را برای خود خلق می کند . او حتی کل کمد لباس هایش را عوض می کند تا لباس هایی بپوشد که انعکاسی از آنچه که در اطرافش است، باشد .

در واقع “یخ زده” به عنوان انیمیشنی که درباره کاراکترهای زن ساخته شده است، کاملاً نمود و وجهه ای زنانه دارد . آنا زن جوان خام اما با اراده ای است . حتی اگر در نهایت کار زیادی از دست او برنیاید . او مثل بل در “دیو و دلبر” فکر می کند که قادر است هر کاری را که بخواهد، انجام دهد، اما واقعیت آن است که نمی تواند . او در خلال نفرینی که فضای فیلم را در بر گرفته است، متوجه می شود که عاشق شده که البته چیزی کاملاً طبیعی است اما نمی تواند خود را در موقعیت آن قرار دهد . او همچنین متوجه می شود عشق با آن چیزی که در کتاب ها نوشته شده، متفاوت است . به طور مشخص قدرت فیلم در این موارد، مدیون جنیفر لی است که دست توانایی در نگارش فیلمنامه دارد و به خوبی می تواند دنیایی شبیه به آنچه که در “شرک” بود را خلق کند و آن را در همان قالبی که دوستداران انیمیشن های کلاسیک داستان های پریان دیزنی می خواهند، انتقال دهد .

“یخ زده” فیلمی با شکوه است . یخ و برف در این فیلم طوری نشان داده می شود که تاکنون در هیچ انیمیشنی نشان داده نشده بود و اصلاً برف آن کاملاً متفاوت از برفی است که می توان انتظار آن را داشت . به همین دلیل است که احساسات مشخصی در قبال این فیلم در مخاطب به وجود می آید و واقعاً نفس او را در برخی مواقع بند می آورد . در این اثر نشان داده می شود که چگونه برف می تواند زندگی را به همراه خود بیاورد . هر چند که از نظر برخی، شاید این فضا چیزی جز تاریکی به همراه نداشته باشد . طراحی های صحنه در “یخ زده” به گونه ای انجام شده که به نظر می رسد از فضای انیمیشن های کلاسیک دیزنی الهام گرفته باشد . این طراحی را افراد مشهوری چون مارک دیویس و مری بلر انجام داده اند که پیش از این روی چنین پروژه ای در کمپانی دیزنی فعالیت داشته اند .

  اما یکی از با ارزش ترین ویژگی های “یخ زده” آوازهای آن است که مانند آوازهای “ژولیده” هستند. بهترین آوازی که آنها در این فیلم وجود دارد، آواز “بگذار برود” است که اولین بار آن را از زبان منزل که به جای السا حرف می زند می شنویم. آواز دیگر فیلم که بسیار دلنشین است “در تابستان” نام دارد که توسط جادوی السا به زندگی بر می گردد . دیزنی و رنسانس آن با این گونه آوازها است که می تواند جان بگیرد و یا جانش را در خطر ببیند . در واقع این آوازها تیغ دولبه ای هستند که نی توانند باعث صعود یا سقوط مجموعه عظیم دیزنی شوند و کاملاً مشخص است که “لوپز” ها اهمیت آوازهایشان را می دانند و در جهت  رشد و بهتر شدن آنها تلاش می کنند .

به نظر می رسد انیمیشن های دیزنی دیگر می دانند که باید به کدام سو حرکت کنند و اصولاً چه آثاری باید تولید شوند. در این تغییرات بنابر ترکیبی از انیمیشن های سنتی و سینمای مدرن ایجاد شده است . “یخ زده” محصول چنین ترکیبی است. این فیلم آنقدر قوی است که بتوان کاملاً روی آن حساب کرد و مردان برفی در قلعه های یخی آن قادرند به گرمای تابستان بیاندیشند . به هر حال این اثر کلاسیکی مدرن از دیزنی است.

 

نویسنده: شروین فضلعلی زاده

Click me

Leave a comment

Make sure you enter all the required information, indicated by an asterisk (*). HTML code is not allowed.

Soureh Cinema int